بر اوج بی‌نیازی اگر وارسیده‌ای از بیدل دهلوی غزل 2650

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بر اوج بی‌نیازی اگر وارسیده‌ای

1 بر اوج بی‌نیازی اگر وارسیده‌ای تا سر به پشت پا نرسد نارسیده‌ای

2 ای نردبان طراز خمستان اعتبار چون نشئه تا دماغ به صد جا رسیده‌ای

3 این ما و من ترانهٔ هر نارسیده نیست حرفت ز منزلیست که گویا رسیده‌ای

4 کو منزل و چه جاده خیالی دگر ببند ای میوهٔ رسیده به خود وارسیده‌ای

5 فهمیدنی‌ست نشو نمای تنزلت یعنی چو موی سر به ته پا رسیده‌ای

6 واماندنی شد آبلهٔ پای همتت پنداشتی به اوج ثریا رسیده‌ای

7 در علم مطلق این همه چون و چرا نبود ای معنی یقین به چه انشا رسیده‌ای

8 داغیم ازین فسون که درین حیرت انجمن با ما رسیده‌ای تو و تنها رسیده‌ای

9 خلقی به جلوهٔ تو تماشایی خود است گویا ز سیر آینهٔ ما رسیده ای

10 فکر شکست توبهٔ ما نیست آنقدر مینا تو هم ز عالم خارا رسیده‌ای

11 هرجا رسی همین عملت حاصلست و بس امروز فرض کن که به فردا رسیده‌ای

12 ای کاروان واهمهٔ غربت و وطن زان کشورت که راند که اینجا رسیده‌ای

13 بیدل ز پهلوی چه کمالست دعویت مضمونکی به خاطر عنقا رسیده‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment