-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 بر دل و جان رواست درد در سروتن چراست درد تا که رسد ز تن بجان تا نپرد تمام مرد
2 میرسد از بدن بجان میکشد این بسوی آن گر بتنست و گر بجان هر چه بود سزاست درد
3 مغز ز پوست میکشد هر دو بدوست میکشد مرد چو گرم درد شد شد دلش از دو کون سرد
4 درد دواست مرد را مرد دواست درد را رد بود آنکه نبودش بیگه و گاه رنج و درد
5 درد بود غذای روح مایهٔ شادی و فتوح هر که بدرد گشت جفت شد ز غم زمانه فرد
6 علت و سقم آب و گل هست شفای جان و دل سرخی روی جان بود روی تنت چو گشت زرد
7 کرد تن و سوار جان این شده پردهٔ بر آن در طلب سوار تاز یاوه مگرد گرد گرد
8 درد چو در تو نیست هیچ بیهده در سخن مپیچ گرم سخن شدی تو فیض هست سخن ولیک سرد