-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در کف پیاله دوش درآمد نگار من کز عمر خویش بهره برد از بهار من
2 میداد و میگرفت و درآمد ببر مرا شد ساعتی قرار دل بیقرار من
3 گفتا بطنز دین و دل و عقل و هوش کو در کلبهٔ تو چیست ز بهر نثار من
4 گفتم که جان نشاید در پایت افکنم دل خود بر تو آمد و برد اختیار من
5 سر خود چکار آید و تن را چه اعتبار از عقل و هوش لاف زدن هست عار من
6 عقلم توئی و هوش توئی جان و دل توئی غیر از تو هیچ نیست مرا ای نگار من
7 غیر از تو کس ندارم و غیر از تو نیست کس محصول عمر من توئی و کار و بار من
8 مستی ز تو خمار ز تو جام و باده تو مستم تو کردهٔ و توئی میگسار من
9 معذور دار واعظ و از من بدار دست کز من گرفت ساقی من اختیار من
10 خون هزار زاهد خودبین خشک ریخت تیغیست فیض این سخن آبدار من