بر رخش آیینه را یک چشم حیران از طغرل احراری غزل 182

طغرل احراری

آثار طغرل احراری

طغرل احراری

بر رخش آیینه را یک چشم حیران است و بس

1 بر رخش آیینه را یک چشم حیران است و بس جوهر دل را غرض نیرنگ امکان است و بس

2 هر متاعی دارد اینجا جلوه عرض ظهور انتخاب نسخه هستی نه اینسان است و بس

3 کی شود بی‌لطف او جمعیت دیو و پری؟! خاصیت تنها نه در دست سلیمان است و بس!

4 از حدیث لعل او این نکته روشن شد مرا لعل کی مخصوص در کوه بدخشان است و بس؟!

5 کوهکن گر جان شیرین کرد صرف بیستون حاصلش ازین تمنا کندن جان است و بس

6 آنچه از باغ امید وصل او چیدم ثمر بر دلم ز ابروی او یک دسته پیکان است و بس

7 طغرل از درس کمال خویش دارم خجلتی کز عرق بر جبهه‌ام جوش چراغان است و بس

عکس نوشته
کامنت
comment