-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر آن رخسار تا آن طره طرار افتاده دو عالم را دل از کف رفته دست از کار افتاده
2 ز لطف بیدریغ خود مرا روزی کن آن دولت که بینم چشم خونبارم بر آن رخسار افتاده
3 روان خواهد روان گردد به استقبال دیدارت کرامت کن که کار جان به یک دیدار افتاده
4 بود روزی که بیند چشم خونبار من آن رخسار دو کون از دیدهٔ حق بین من یکبار افتاده
5 روا گرچه نمیدارد دلی کز عشق رنجور است دل خامم پی درمان درین بازار افتاده
6 از آن درمان که میگویند عاشق را نمیباشد دلم بو برده در دکان هر عطار افتاده
7 ندارد گرچه پروای دل زار گرفتاران به امیدی دلم دنبال آن دلدار افتاده
8 نه من تنها فتادم بیسر و پا در ره عشقش در این ره همچون من بیپا و سر بسیار افتاده
9 گروهی بیدل و دین مست و بیخود گشته از جامی گروهی بیسر و پا در رهت خمار افتاده
10 گروهی مست و لایعقل ز کف داده زمام دل گروهی با کمال معرفت هشیار افتاده
11 گروهی در درون جبه و دستار میرقصند گروهی را ز مستی جبه و دستار افتاده
12 گروهی در طریق معرفت گم کرده عارف را گروهی قیل و قال آورده در گفتار افتاده
13 گروهی همچو من گاهی سخنگو گشته از هرجا گهی با خویشتن در حایش و پیکار افتاده
14 بزن در دامن مردی که کار افتاده باشد دست تو چون خود نیستی ای فیض مرد کار افتاده