بر یکی بوسه از جلال الدین محمد مولوی غزل 2877

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

بر یکی بوسه حقستت که چنان می‌لرزی

1 بر یکی بوسه حقستت که چنان می‌لرزی ز آنک جان است و پی دادن جان می‌لرزی

2 از دم و دمدمه آیینه دل تیره شود جهت آینه بر آینه دان می‌لرزی

3 این جهان روز و شب از خوف و رجا لرزان است چونک تو جان جهانی تو جهان می‌لرزی

4 چون قماشات تو اندر همه بازار که راست سزدت گر جهت سود و زیان می‌لرزی

5 تا که نخجیر تو از بیم تو خود چون لرزد که تو صیادی و با تیر و کمان می‌لرزی

6 تو به صورت مهی اما به نظر مریخی قاصد کشتن خلقی چو سنان می‌لرزی

7 گه پی فتنه گری چون می خم می‌جوشی گه چو اعضای غضوب از غلیان می‌لرزی

8 دل چو ماه از پی خورشید رخت دق دارد تو چرا همچو دل اندر خفقان می‌لرزی

9 به لطف جان بهاری تو و سرسبزی باغ باز چون برگ تو از باد خزان می‌لرزی

10 خلق چون برگ و تو باد و همه لرزان تواند ظاهرا صف شکنی و به نهان می‌لرزی

11 قصر شکری که به تو هر کی رسد شکر کند سقف صبری تو که از بار گران می‌لرزی

12 چون که قاف یقین راسخ و بی‌لرزه بود در گمانی تو مگر که چو کمان می‌لرزی

13 دم فروکش هله ای ناطق ظنی و خمش دم فروکش هله ای ناطق ظنی و خمش

عکس نوشته
کامنت
comment