-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر لبم همچو جرس خنده فغان میگردد آب اگر میخورم از دیده روان میگردد
2 صافدل را نبود قید علایق عیبی عیب دیرینه کی از آینهدان میگردد
3 مرد در کشور ما گونه به خون رنگ کند کاین خضابیست کز آن پیر جوان میگردد
4 هوش باریک شود تا سخنم فهم کند بس که در خاطرم آن موی میان میگردد
5 هرکه سرگرم طلب گشت، اگر در ره شوق خاک بر سر فرق کند ریگ روان میگردد
6 روش حرف زدن رفت زیادم چه کنم نام یار است به چیزی که زبان میگردد
7 چرخ از بهر تو در کار بود حرص تو چیست آسیا از پی رزق دگران میگردد
8 آنچنان شوق قناعت زده راهم که کسی خاک اگر میخورد آبم به دهان میگردد
9 ناوک رشک خورد بر جگر خسته کلیم هرکه از بار غم عشق کمان میگردد