- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت
2 از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی یکنظر دردیده کردآن هر دون رادزدید ورفت
3 گرچه دل از پادرآمد در ره عشقش ولی اندرین ره میتوان درخاک و خون غلطید و رفت
4 بر سربالینم آمد گفتمش یکدم بایست تا که جان بر پایت افشانم زمن نشنید و رفت
5 جان بلب آمد زیاد آن لبم لیکن گرفت از خیالش بوسهٔ دل جان نو بخشید و رفت
6 اینجهان جای اقامت نیست جای عبرتست زینتش را دل نباید بست باید دید و رفت
7 فیض آمد تا زوصل دوست یابد کام جان یکنظر نادیده رویش جان و دل بخشید ورفت