- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بر سر خاکی زنی خوش میگریست گفت مجنونیش کاین گریه زچیست
2 گفت چشمم تر دلم غمناک ماند زین جوان من که زیر خاک ماند
3 گفت تو در خاکی او در خاک نیست کو کنون جز نور جان پاک نیست
4 تا که در تن بود جایش خاک بود چون بمرد از خاک رست و پاک بود
5 گرچه تن را نیست قدری پیش دوست یوسف جان در حریم خاص اوست
6 چون بغایت بود رتبت روح را کردتنبیه از پی او نوح را