1 بر هر چه دل نهادم و گشتم اسیر آن چون اشتداد الفت من دید روزگار
2 از من ربود و سوخت دلم را بداغ هجر گفت این سزای آنکه نهد دل بمستعار
1 از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا می خلد هر دم بدل زان برگ گل خاری مرا
2 می تواند کرد پنهان از رقیبم ضعف تن گر نسازد فاش هر دم ناله زاری مرا
1 گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست
2 نیست معلوم غم من همه عالم را همچو من غمزده در همه عالم نیست
1 پیش عاقل قصه درد من و مجنون یکیست اختلافی در سخن باشد ولی مضمون یکیست
2 داغ دل را خواستم مرهم رساندی ناوکی غالبا پنداشتی داغ دل پرخون یکیست