اومید آدمی بوصالت از کمال‌الدین اسماعیل غزل 67

کمال‌الدین اسماعیل

آثار کمال‌الدین اسماعیل

کمال‌الدین اسماعیل

اومید آدمی بوصالت نمی رسد

1 اومید آدمی بوصالت نمی رسد اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد

2 می گفت دل حدیث وصال تو ، عقل گفت: خاموش، این حدیث محالت نمی رسد

3 خورشید آتشین که چنو نیست گرم رو در گرد بارگیر جمالت نمی رسد

4 گفتم: دلم ز خدمت وصلت بصد بلا الّا بدست بوس خیالت نمی رسد؟

5 لطف تو گفت: این چه حدیثست؟ هر سحر پیغام من ز باد شمالت نمی رسد؟

6 از چه سیه ترست چو روزم زمان زمان گر دود دل در آن خط و خالت نمی رسد؟

7 هر چ آن ز کاروان حوادث رسیدنیست دم دم همی رسند و وصالت نمی رسد

عکس نوشته
کامنت
comment