- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اومید آدمی بوصالت نمی رسد اندیشۀ خرد بکمالت نمی رسد
2 می گفت دل حدیث وصال تو ، عقل گفت: خاموش، این حدیث محالت نمی رسد
3 خورشید آتشین که چنو نیست گرم رو در گرد بارگیر جمالت نمی رسد
4 گفتم: دلم ز خدمت وصلت بصد بلا الّا بدست بوس خیالت نمی رسد؟
5 لطف تو گفت: این چه حدیثست؟ هر سحر پیغام من ز باد شمالت نمی رسد؟
6 از چه سیه ترست چو روزم زمان زمان گر دود دل در آن خط و خالت نمی رسد؟
7 هر چ آن ز کاروان حوادث رسیدنیست دم دم همی رسند و وصالت نمی رسد