عمرگذشته بر مژه‌ام اشک از بیدل دهلوی غزل 859

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

عمرگذشته بر مژه‌ام اشک بست و رفت

1 عمرگذشته بر مژه‌ام اشک بست و رفت پرواز صبح‌، بیضهٔ شبنم شکست و رفت

2 از خود تهی شوید و ز اوهام بگذرید خلقی درین محیط به‌ کشتی نشست و رفت

3 از نقد و جنس حاصل این‌کارگاه وهم دیدیم باد بودکه آمد به دست و رفت

4 رفتن قیامتی‌ست‌که پا لغز کس مباد هرچند حق‌پرست‌، شد اتش‌پرست و رفت

5 پوشیده نیست رسم خرابات ما و من هرکس بهٔک‌دو جام نفس‌گشت‌مست و رفت

6 در سینه داشتم دلکی عاقبت نماند آه این سپند سوخته با ناله جست و رفت

7 بند کشاکش نفس آخر گسیخت عمر با خویش برد ماهی پر زور شست و رفت

8 چشم گشوده وحشت دل را بهانه بود شاهین بی‌تماغه رها شد ز دست و ‌رفت

9 کس محرم پیام دم واپسین نشد کز دل چه مژده داد به دل پست پسب‌ورفت

10 شمعی زبان موعظت بزم‌ گرم داشت گفتم چسان روم ز در دل نشست و رفت

11 بیدل غبار قافلهٔ اعتبار ما باری دگر نداشت همین چشم بست و رفت

عکس نوشته
کامنت
comment