- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عمرگذشته بر مژهام اشک بست و رفت پرواز صبح، بیضهٔ شبنم شکست و رفت
2 از خود تهی شوید و ز اوهام بگذرید خلقی درین محیط به کشتی نشست و رفت
3 از نقد و جنس حاصل اینکارگاه وهم دیدیم باد بودکه آمد به دست و رفت
4 رفتن قیامتیستکه پا لغز کس مباد هرچند حقپرست، شد اتشپرست و رفت
5 پوشیده نیست رسم خرابات ما و من هرکس بهٔکدو جام نفسگشتمست و رفت
6 در سینه داشتم دلکی عاقبت نماند آه این سپند سوخته با ناله جست و رفت
7 بند کشاکش نفس آخر گسیخت عمر با خویش برد ماهی پر زور شست و رفت
8 چشم گشوده وحشت دل را بهانه بود شاهین بیتماغه رها شد ز دست و رفت
9 کس محرم پیام دم واپسین نشد کز دل چه مژده داد به دل پست پسبورفت
10 شمعی زبان موعظت بزم گرم داشت گفتم چسان روم ز در دل نشست و رفت
11 بیدل غبار قافلهٔ اعتبار ما باری دگر نداشت همین چشم بست و رفت