نهان پیر تو خویش آفتاب رخت از شمس مغربی غزل 46

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

نهان پیر تو خویش آفتاب رخت

1 نهان پیر تو خویش آفتاب رخت از آنکه مانع ادراک اوست تاب رخت

2 رخت ز پرتو خود در نقاب میباشد عجب بود که نشد غیر ازین نقاب رخت

3 حجاب روی تو گر هست نیست جز تابش وگرنه چیست دگر تا برد حجاب رخت

4 بغیر چشم تو در روی تو نکرد نگاه از آنکه دیده کس را نبود تاب رخت

5 نوشته اند بر اوراق چهره خوبان بخط خوب دوسه آیت از کتاب رخت

6 بآبروی تو سوگند میخورد جانگ که دل در آتش سوزنده است ز آب رخت

7 دلا همیشه رخت منقلب بجانب ماست بسوی هیچکسی نیست انقلاب رخت

8 چگونه روی بغیر جناب ما آرد از آنکه بس متعالی بود جناب رخت

9 بسی بمشرق و مغرب طلوع کرد و غروب که تا بمغربی ظاهر شد آفتاب رخت

10 سحرهای غمزه جادوی او بی انتهاست عشوه های طره هندوی او بی انتهاست

عکس نوشته
کامنت
comment