- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نهان پیر تو خویش آفتاب رخت از آنکه مانع ادراک اوست تاب رخت
2 رخت ز پرتو خود در نقاب میباشد عجب بود که نشد غیر ازین نقاب رخت
3 حجاب روی تو گر هست نیست جز تابش وگرنه چیست دگر تا برد حجاب رخت
4 بغیر چشم تو در روی تو نکرد نگاه از آنکه دیده کس را نبود تاب رخت
5 نوشته اند بر اوراق چهره خوبان بخط خوب دوسه آیت از کتاب رخت
6 بآبروی تو سوگند میخورد جانگ که دل در آتش سوزنده است ز آب رخت
7 دلا همیشه رخت منقلب بجانب ماست بسوی هیچکسی نیست انقلاب رخت
8 چگونه روی بغیر جناب ما آرد از آنکه بس متعالی بود جناب رخت
9 بسی بمشرق و مغرب طلوع کرد و غروب که تا بمغربی ظاهر شد آفتاب رخت
10 سحرهای غمزه جادوی او بی انتهاست عشوه های طره هندوی او بی انتهاست