1 پیری از عمر کرده بیزار مرا افگنده غم زمانه از کار مرا
2 در خانه تن خاک نشین باشم چند؟ ای مگر بیا زخاک بردار مرا
1 بگرامی برادر جانی که مبادا بدش ز دور فلک
2 آن بتن مردمی، بجان یاری آن بخلق آدمی، بخلق ملک
1 نبسته جز بدی من، کمر بکینه مرا ز سنگ گوهر خود، نالد آبگینه مرا
2 شکستگی است، ز بس سرنوشت کشتی من بجز شکسته خطی نیست در سفینه مرا