-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آه که چه شیرین بتیست در تتق زرکشی اه که چه میزیبدش بدخوی و سرکشی
2 گاه چو مه میرود قاعده شب روی میکند از اختران شیوه لشکرکشی
3 گاه ز غیرت رود از همه چشمی نهان تا دل خود را ز هجر تو سوی آذر کشی
4 ای خنک آن دم که تو خسرو و خورشید را سخت بگیری کمر خانه خود درکشی
5 از طرب آن زمان جامه جان برکنی وز سر این بیخودی گوش فلک برکشی
6 هر شکری زین هوس عود کند خویش را تا که بسوزد بر او چونک به مجمر کشی
7 آن نفس از ساقیان سستی و تقصیر نیست نیست گنه باده را چونک تو کمتر کشی
8 بخت عظیمست آنک نقل ز جنت بری خیر کثیرست آنک باده ز کوثر کشی
9 مست برآیی ز خود دست بخایی ز خود قاصد خون ریز خود نیزه و خنجر کشی
10 گوید کز نور من ظلمت و کافر کجاست تا که به شمشیر دین بر سر کافر کشی
11 وقت شد ای شمس دین مفخر تبریزیان تا تو مرا چون قدح در می احمر کشی