- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آه کامشب دیدهام خوابی که میسوزد مرا خوردهام جایی می نابی که میسوزد مرا
2 میتپد در خون دل بیصبر و یادم میدهد هردم از گلگشت مهتابی که میسوزد مرا
3 صحبت گرمی که دارد سر گرانم همچو شمع دیدهام زان ترک آدابی که میسوزد مرا
4 آه از آن جادو که چون میآورد لب در فسون نکتهای میگوید از بابی که میسوزد مرا
5 تشنه بودم بر لب آب و نخوردم جرعهای دارم اکنون در جگر تابی که میسوزد مرا
6 از کجا برخاستی امروز سرو من که باز دارد آن روی چو گل آبی که میسوزد مرا
7 در نماز عاشقی شبها فغانی تا به روز حالتی دارد به محرابی که میسوزد مرا