-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آهی که من خسته برآرم ز جگرگاه نُه پرده افلاک بسوزم به سحرگاه
2 از عشق نترسیدم و بنیاد مرا بود افتد به خطر هر که نترسد ز خطرگاه
3 بر صدر سلاطین چو به مسند بنشینند شرط است که درویش نرانند ز درگاه
4 گر طرّه عنبرشکن از هم بگشایی پنهان کند اندام ترا تا به کمرگاه
5 سروی که نیابند ترا جز به خرامش ماهی که نبینند ترا جز به گذرگاه
6 بر چرخ تفاخر کنم آن دم که درآیی ماننده خورشید مرا از در خرگاه
7 آن غمزه خون ریز که مست است و سیه دل او را ز چه رو روضه خلد است نظرگاه
8 هم لطف خیالت که قدم رنجه نماید وآید بر بالین من خسته به هرگاه
9 از چشم جلال ار بچکد خون، عجبی نیست ناچار رود خون چو بود ریش جگرگاه