- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق افسر ز سر جم به اشارت برده با سپاهی دل محمود به غارت برده
2 نتواند لب عیسی به صد اعجاز گرفت دل که آن چشم مهندس به مهارت برده
3 خواجه! در گوچه رندان نظرباز ملاف که گدا نام شه اینجا به حقارت برده
4 عشق را فایده در کوی زیانکارانست هر که زین کوی سفر کرده، خسارت برده
5 عشق در سینه و طاعت به جزا کرده بدل گنج در خانه و دانگی به تجارت برده
6 بس که بگریسته ام در جگرم گرمی نیست گریه ام از نفس گرم حرارت برده
7 رو به محراب گریبان تو نتوانم سود که ز من دیده آلوده طهارت برده
8 من بیان هیچ ندارم، که سخن گفتن تو از من اندیشه معنی به عبارت برده
9 کرده بر من در افسانه بی سامان باز قفل خاموشی و مفتاح بصارت برده
10 ای خوشا عاقبت کار «نظیری » در عشق در وفا مرده و جانان به زیارت برده