- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای تو بداده در سحر از کف خویش بادهام ناز رها کن ای صنم راست بگو که دادهام
2 گر چه برفتی از برم آن بنرفت از سرم بر سر ره بیا ببین بر سر ره فتادهام
3 چشم بدی که بد مرا حسن تو در حجاب شد دوختم آن دو چشم را چشم دگر گشادهام
4 چون بگشاید این دلم جز به امید عهد دوست نامه عهد دوست را بر سر دل نهادهام
5 زاده اولم بشد زاده عشقم این نفس من ز خودم زیادتم زانک دو بار زادهام
6 چون ز بلاد کافری عشق مرا اسیر برد همچو روان عاشقان صاف و لطیف و سادهام
7 من به شهی رسیدهام زلف خوشش کشیدهام خانه شه گرفتهام گر چه چنین پیادهام
8 از تبریز شمس دین بازبیا مرا ببین مات شدم ز عشق تو لیک از او زیادهام