-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی
2 این سرخی من و زردی رخ تست ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟
3 بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد گر با تو بدیدی که نشستیم چه کردی؟
4 گو: جمله جهان تیغ برآرید، که با کس ما را سر پرخاش نماندست و نبردی
5 روی از سخن سرد حسودان نتوان تافت خالی نبود عاشقی از گرمی و سردی
6 ما را جهان جز سخن دوست مگویید زنهار! که این باغ بدادیم بوردی
7 کاری به از اندیشهٔ آن یار ندیدیم بشنو که: چنین کار برآید ز نوردی
8 در هیچ قدح بهتر ازین می نتوان یافت دریاب که: هر قطره ازین باده و مردی
9 ای اوحدی، اندیشه مکن ز آتش دوزخ گر میرسی از خاک در دوست به گردی