ای من غلام روی تو تا در تنم از سنایی غزنوی غزل 187

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس

1 ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس درمان من در دست توست آخر مرا فریاد رس

2 در داستان عشق تو در کاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرس

3 نیکو بشناسم ز زشت در عشقت ای حورا سرشت ار بی‌تو باشم در بهشت آید به چشمم چون قفس

4 از نزدت ار فرمان بود جان دادنم آسان بود دارم ز تو تا جان بود در دل هوا در جان هوس

5 چشمم به‌سان لاله‌ها اشکم به‌سان ژاله‌ها هر ساعت از بس ناله‌ها بر من فرو بندد نفس

6 ای بت شمن پیشت منم جانم تویی و تن منم گر کافرم گر مؤمنم محراب من روی تو بس

7 هر چند بی‌گاه و به گه کمتر کنی بر من نگه زین کرده باشم سال و مه میدان عشقت را فرس

8 گر حور جنت فی‌المثل آید بر من با حلل من بر تو نگزینم بدل جز تو نخواهم هیچ‌کس

9 پرهیزم از بدگوی تو زان کمتر آیم سوی تو پس چون کنم کان کوی تو یک دم نباشد بی عسس

عکس نوشته
کامنت
comment