- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ساقی سیمیندهن! در ده شراب ناب را خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را
2 تا چشم خوابآلود تو در خواب مستی دیدهام در دیدهٔ بیخواب خود دیگر ندیدم خواب را
3 از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو تا آتشم را کم کند میخواهم آن عناب را
4 تا من خیال لعل تو در دیدهٔ خود دیدهام میبینم از عکس لبت در دیده لعل ناب را
5 مهتاب کی خوانم ترا ای آفتاب خاوری! کز اوج خوبی، میبرد روی تو از مه تاب را
6 از غمزه و چشم خوشش پرهیز کن گر عاشقی کان غمزهٔ جادوی او دل برد شیخ و شاب را
7 در کعبهٔ کویت اگر روزی درآیم در نماز گه قبله از رویت کنم، گه ز ابرویت محراب را
8 در حلقهٔ شوریدگان تا دست در زلفش زدم پیچ سر زلف کژش برد از دل من تاب را
9 حیدر به ترک جان بگو دست از دل مسکین بشو کآن مه به غارت میبرد جان و دل اصحاب را