- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای توانگر در خود برمن مسکین بگشای بیخودم کن نفسی وبخودم ره بنمای
2 روی بنمای که چون جسم بجان محتاجست دل بدیدار تو ای صورت تو روح افزای
3 سوی میدان تفاخر شو ودر پای فگن زلف چوگان سرو گوی از همه خوبان بر بای
4 بر سر کوی تو تا چند بآب دیده خاک را رنگ دهیم از مژه خون پالای
5 در ره عشق تو گردست کسی برتابد من بسر سیر کنم گر دگری کرد بپای
6 پیش سلطان تو یک بنده بود جمع ملوک زیر ایوان تو یک حجره بود هر دو سرای
7 ما بهمت زسلاطین بگذشتیم ارچه اندرین شهر غریبیم ودرین کوی گدای
8 بر سر خاک در دوست اگر زر یابیم بر نگیریم و چو خاکش بگذاریم بجای
9 سیف فرغانی از بخت مدد خواه که هست سر بی مغز تو پیمانه سودا پیمای