-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای به بازار غم عشق تو صد جان به جوی خود ترا نیست غم حال اسیران به جوی
2 تا که دلاّل غمت حلقه جانبازان دید می زند نعره و فریاد که صد جان به جوی
3 گر کند داس فنا خرمن هستی جوجو بر من بی خبر واله حیران به جوی
4 کار عالم همه گر بی سر و سامان گردد بر من سوخته بی سرو سامان به جوی
5 جام جمشید به من ده که نیرزد برِ من گنج قارون به دو جو مُلک سلیمان به جوی
6 پیش ما جز سخن باده و پیمانه مگوی که نیرزد بر رندان همه عالم به جوی
7 ای فلک! گرمی بازار به یک نان چه کنی؟ هست در ملک دل ما صد ازین نان به جوی
8 گر توان دید به بازار قیامت رخ دوست هیچ عاشق نخرد روضه رضوان به جوی
9 جان بدادیم ز عشق و برِ جانان هیچ است سوخت در درد جلال و بر درمان به جوی