- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای چراغ دل مرو در بزم مردم جامکن گر همه چشم منست آنجا دمی مأوا مکن
2 مردم چشمی، مشو از دیده ی غائب چون پری از خیال خود مرا دیوانه و شیدا مکن
3 روی خود بر دامنت سودم خطای من بپوش گر بدی کردم بروی زرد من پیدا مکن
4 دامن از دستم مکش امروز از فردا بترس داد مظلومان بده، امروز را فردا مکن
5 حال دل چون گویمت مشغول ناز خود مشو بشنو از من خویش را یکباره بی پروا مکن
6 من سگ کویت، مرا منشان برابر با رقیب در میان دشمنانم بیش ازین رسوا مکن
7 عشق می بازی فغانی با بلای دل بساز یا هوای وصل خوبان سهی بالا مکن