- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای لعل ترا هر دم دعوی خدایی برخاسته از راه تو چونی و چرایی
2 با جزع تو و لعل تو بر درگه حسنت عیسی به تعلم شده موسی به گدایی
3 پیش تو همی گردم در خون دو دیده میبینی و میپرسی ای خواجه کجایی
4 گفتی که چه میسازی بی صبر دل و جان جانا چه توان ساخت بدین رخت و کیایی
5 آنکس که به سودای تو از خود نشود دور سستست به کار خود چون بت به خدایی
6 از جمع غلامان تو حقا که درین شهر یک بنده ترا نیست به مانند سنایی