1 ای دل، بیا و در رخ آن حور مینگر بفگن حجاب ظلمت و در نور مینگر
2 برخیز و از شراب غمش مست گرد و باز بنشین، در آن دو نرگس مخمور مینگر
3 یاری که دل ز دیدن او تازه میشود مستورگو: مباش، مستور مینگر
4 بر خوان عشق حاجت دست دراز نیست کوته نظر مباش و بهمنشور مینگر
5 وقتی که انگبین وصالش کنند بخش خوی مگس مگیر و چو زنبور مینگر
6 تنگ شکر به سرد مزاجان بمان و تو از گوشهای چو مردم محرور مینگر
7 همچون سگ حریص مکن قصد گردران قصاب را ببین و به ساطور مینگر
8 علت حجاب میشود اندر میان خلق دست از طمع بدار و به فغفور مینگر
9 نزدیک بار اگر ندهندت مجال قرب بنشین و همچو اوحدی از دور مینگر