1 ای فیض بیا بجانب حق رو کن این روی و ریای خلق را یکسو کن
2 کاری که بمیزان خدا ناید راست بر هم زن و با جهانیان بکرو کن
1 اگر راه یابم ببوم و برت سراپا قدم گردم آیم برت
2 بکویت بیابم اگر رخصتی ببوبت کنم عیش در کشورت
1 گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
2 گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
1 تجلی چون کند دلبر کنم شکران تجلی را تسلی چون دهد ازخود نخواهم آن تسلی را
2 بسوزد در تجلی و نسازد با تسلی دل ببخشدگر تسلی جان دهم آن جان تجلی را