1 ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا از بلا و محنت ایام برهانی مرا
2 حق خدمت دارم اندر دولت تو سالها گر کس دیگر نمیداند همی دانی مرا
3 تا قیامت فخر من باشد که اندر بزم خویش در بر تختم نشانی و بدر خوانی مرا
1 اگرچه ناموران را تفاخر از هنرست تفاخر هنر از شهریار نامورست
2 جلال دولت عالی جمال ملت حق که پادشاه جهان است و خسرو بشرست
1 رای ملک آرای خاتون آفتاب دیگرست بر زمین از آفتاب آسمان روشنترست
2 کرد روشن عالمی از رای ملک آرای خویش آن خداوندی که سلطان جهان را مادرست
1 دولت و دین را خدای فر و بها داد مُلک مَلِک را نظام و نور و نوا داد
2 قاعدهٔ نو نهاد کارِ جهان را حق به کف حقور و سزا به سزا داد