1 ای خداوندی که چون در بزم بنشانی مرا از بلا و محنت ایام برهانی مرا
2 حق خدمت دارم اندر دولت تو سالها گر کس دیگر نمیداند همی دانی مرا
3 تا قیامت فخر من باشد که اندر بزم خویش در بر تختم نشانی و بدر خوانی مرا
1 ایا ستارهٔ خوبان خَلُّخ و یغما به دلبری دل ما را همی زنی یغما
2 چو تو نگار دل افروز نیست در خَلُّخ چو تو سوار سرافراز نیست در یغما
1 با من امروز آن شکر لب را زبانی دیگرست وز لطافت بر زبان او نشانی دیگرست
2 نوبرم هر روز داد از بوستان مهر خویش نوبری کامروز داد از بوستانی دیگرست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به