-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای خداوند یکی یار جفاکارش ده دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده
2 تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
3 چند روزی جهت تجربه بیمارش کن با طبیبی دغلی پیشه سر و کارش ده
4 ببرش سوی بیابان و کن او را تشنه یک سقایی حجری سینه سبکسارش ده
5 گمرهش کن که ره راست نداند سوی شهر پس قلاوز کژ بیهده رفتارش ده
6 عالم از سرکشی آن مه سرگشته شدند مدتی گردش این گنبد دوارش ده
7 کو صیادی که همیکرد دل ما را پار زو ببر سنگ دلی و دل پیرارش ده
8 منکر پار شدهست او که مرا یاد نماند ببر انکار از او و دم اقرارش ده
9 گفتم آخر به نشانی که به دربان گفتی که فلانی چو بیاید بر ما بارش ده
10 گفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیرد رو بجو همچو خودی ابله و آچارش ده
11 بس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن ور کنی مست بدین حد ره هموارش ده