1 ای خداوند که چون مرکب آهو تک تو ناورد کره گر آهو همه مرکب زاید
2 مرکبی دارم و از حسرت یک مشت علف بر علفزار فلک بیند و دندان خاید
3 نسبتی هست چو با اسب تو او را در اصل گر ز پس مانده خویشش بنوازد شاید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا ابد دولت نواب ولی سلطان باد ملکت سرمدیش نامزد فرمان باد
2 آن عصایی که شکست سر قیصر با اوست پیش قصرت به سر دست کمین دربان باد
1 خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است
2 که بر خزانهٔ این رازهای پنهان زد؟ که قفل تافته افتاده است و در باز است
1 رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت
2 نوازشم به جواب سلام اگر چه نداد تبسمی ز لب نوشخند کرد و گذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به