ای غالیه کشیده ترا دست از فرخی سیستانی قصیده 98

فرخی سیستانی

آثار فرخی سیستانی

فرخی سیستانی

ای غالیه کشیده ترا دست روزگار

1 ای غالیه کشیده ترا دست روزگار باز این چه غالیه ست که تو برده ای بکار

2 روی ترا به غالیه کردن چه حاجتست او را چنانکه هست بدو دست بازدار

3 آرایشی بکار چه داری همی کزو آرایش خدای تبه گردد، ای نگار!

4 شغلی دهم بدست تو، تا دل نهی بر آن رو باده برنگ لب خویشتن بیار

5 عیدست و مهرگان وبه عیدو به مهر گان نو باوه یی بود می سوری ز دست یار

6 می ده مرا و مست مگردان که وقت خواب باشد به مدح خویش کند خواجه خواستار

7 خواجه عمید عارض لشکر عمید ملک بوبکر سید همه سادات روزگار

8 آن مهتری که هر که در آفاق مهترست با کهتران او نرود جز همال وار

9 از کهتری به مهتری آنکس رسد که او توفیق یابد و کند این خدمت اختیار

10 آزاده را همی حسد آید ز بندگانش هر شور بخت را حسد آید ز بختیار

11 گیرند خسروان و بزرگان محتشم از بهر جاه پای و رکابش همی کنار

12 پیش ملک پیاده رود برترین شهی آن جایگه که خواجه سید رود سوار

13 کس جاه او نجوید و هر کو بزرگتر دارد به جاه و خدمت او دلپسند کار

14 او را خدای عز وجل حشمتی نهاد برتر ز حشمت ملکان بزرگوار

15 از آسمان به قدر گذشت و دلش هنوز آنجا که قدر اوست نگیرد همی قرار

16 اختر فرود همت اویست و فضل او برتر ز همتست و فزونتر هزار بار

17 جاه بزرگ یافت و لیکن به فضل یافت با جاه، عز و فضل بباید به هر شمار

18 عزی که آن ز فضل نباشد بتر ز ذل فخری که آن ز فضل نباشد بتر ز عار

19 نفس شریف و اصل بزرگ ودل قوی با فضل یار کرد و مکین شد بدین چهار

20 گر در جهان به فضل چنو دیگریستی ما را کنون از آن خبر ستی در این دیار

عکس نوشته
کامنت
comment