1 ای صافی دعوی ترا معنی درد فردا به قیامت این عمل خواهی برد
2 شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد
1 من دوش دعا کردم و باد آمینا تا به شود آن دو چشم بادامینا
2 از دیدهٔ بدخواه ترا چشم رسید در دیدهٔ بدخواه تو بادامینا
1 دنیا به جوی وفا ندارد ای دوست هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست
2 میدان که خدای دشمنش میدارد گر دشمن حق نهای چرا داری دوست
1 از گل طبقی نهاده کین روی منست وز شب گرهی فگنده کین موی منست
2 صد نافه بباد داده کین بوی منست و آتش بجهان در زده کین خوی منست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما