ای دل چو ز تن از ادیب الممالک فراهانی غزل 117

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ای دل چو ز تن کاهی و در جان بفزائی

1 ای دل چو ز تن کاهی و در جان بفزائی در جلوه ز صاحبنظران هوش ربائی

2 وربسته زنجیر سر زلف بتانی سخت است ز زنجیر غمت روی رهائی

3 تا چند گرفتاری در چاه زنخدان جهدی کن کز چاه طبیعت بدر آئی

4 انجام کمال است چو وارسته زمالی پاداش هوان است چو در قید هوائی

5 گر قدر رخ خویش هر آئینه بدانی این روی چو آئینه به هر کس ننمائی

6 تو مخزن یاقوتی و تو معدن گوهر انصاف نباشد که کنی کاه ربائی

7 تو صورت رحمانی در کسوت انسان بردار نقاب خودی از روی جدائی

8 آنرا که نگنجد بجهان در دل تو جاست تا چند پیچیده در این تنگ قبائی

9 می نوش و قدح گیر که در خلوت انسی بنشین و سخنگوی که همصحبت مائی

10 اندر خفقان است دل بلبله باید امروز بیائی و رگ از وی بگشائی

عکس نوشته
کامنت
comment