1 ای فال گیر کودک فالم ز روی تو با روشنایی مه و با سعد مشتری
2 هستت ز نخ بلورین گوی و در آن بلور پیدا خیال حسن لطیفی و دلبری
3 دارند صورت پری اندر بلور و تو گوی بلور داری در صورت پری
1 این چنین رنج کز زمانه مراست هیچ دانی که در زمانه کراست
2 هر چه در علم و فضل من بفزود همچنانم ز جاه و مال بکاست
1 خویشتن را سوار باید کرد بر سخن کامگار باید کرد
2 طبع خود را به لفظ و معنی بر تازه چون نوبهار باید کرد
1 جشن اسلام عید قربانست شاد ازو جان هر مسلمانست
2 خانه گویی ز عطر خرخیز است دشت گویی ز حسن بستانست