1 ای بیماری سرو ترا کرده کناغ پس دست اجل نهاده بر جان تو داغ
2 خورشید و چراغ من بدی و پس از این ناییم بهم پیش چو خورشید و چراغ
1 نور رخ تو قمر ندارد شیرینی تو شکر ندارد
2 خوش باد عشق خوبرویی کز خوبی او خبر ندارد
1 ای به بر کرده بی وفایی را منقطع کرده آشنایی را
2 بر ما امشبی قناعت کن بنما خلق انبیایی را
1 عاشق و یار یار باید بود در همه کار یار باید بود
2 گر همه راحت و طرب طلبی رنج بردار یار باید بود