1 ای شمع دو عارضت چراغ دو سرا یک بار چو شمع از در این خشته درآ
2 خطت به دو عارض چو سواد دو برات بهتر ز سواد هر دو چشمست مرا
1 به رخ تو مهجبینان حسدست یکبهیک را تو چه آدمی که باشد به تو رشک صد ملک را
2 ندهد کس از شهیدان به تو شوخ یاد اگرنه نفس تو زنده سازد چو مسیح یکبهیک را
1 گر نامه بینامِ خوشت بوسد زبان خامه را آن رو سیاهی بس بود تا روز محشر نامه را
2 دلدادهٔ نام توام از هرکه نامت بشنوم بر مژده نام خوشت هم جان دهم هم جامه را
1 ای حیرت صفات تو بند زبان ما انگشت حیرت است زبان در دهان ما
2 جان میدهد نشان که تو در دل نشستهای زان دلنشین بود سخن دل نشان ما