- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم کز بهر این آوردهای ما را ز صحرای عدم
2 تا جان ز فکرت بگذرد وین پردهها را بردرد زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم
3 ای دل خموش از قال او واقف نهای ز احوال او بر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عم
4 خوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شم
5 زان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی رود این می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جم
6 آن می بیار ای خوبرو کاشکوفهاش حکمت بود کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم
7 بر ریز آن رطل گران بر آه سرد منکران تا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعم
8 گر مجسم خالی بدی گفتار من عالی بدی یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم
9 مانند درد دیدهای بر دیده برچفسیدهای ای خواجه برگردان ورق ور نه شکستم من قلم
10 هر کس که هایی می کند آخر ز جایی می کند شاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علم
11 خالی نمیگردد وطن خالی کن این تن را ز من مستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدم
12 ای شمس تبریزی ببین ما را تو این نعم المعین ای قوت پا در روش وی صحت جان در سقم