ای ساقی روشن از جلال الدین محمد مولوی غزل 1382

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم

1 ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم

2 تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم

3 ای دل خموش از قال او واقف نه‌ای ز احوال او بر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عم

4 خوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شم

5 زان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی رود این می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جم

6 آن می بیار ای خوبرو کاشکوفه‌اش حکمت بود کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم

7 بر ریز آن رطل گران بر آه سرد منکران تا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعم

8 گر مجسم خالی بدی گفتار من عالی بدی یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم

9 مانند درد دیده‌ای بر دیده برچفسیده‌ای ای خواجه برگردان ورق ور نه شکستم من قلم

10 هر کس که هایی می کند آخر ز جایی می کند شاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علم

11 خالی نمی‌گردد وطن خالی کن این تن را ز من مستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدم

12 ای شمس تبریزی ببین ما را تو این نعم المعین ای قوت پا در روش وی صحت جان در سقم

عکس نوشته
کامنت
comment