- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای از فروغ روی تو روشن سرای چشم وی خاک آستان درت توتیای چشم
2 بیگانه ز آشنایم و از خویش بیخبر تا شد خیال روی توام آشنای چشم
3 رفتی ز پیش چشم و نشستی درون دل گوئی گرفت خاطرت از تنگنای چشم
4 شبهای تیره ره بحریمت نبرد می گر نیستی فروغ رخت رهنمای چشم
5 بهر نثار پای خیال تو روز و شب پر در و گوهر است مرا درجهای چشم
6 گر خون چشم من غم تو ریخت باک نیست شادم بدین که داد لبت خونبهای چشم
7 تا آتش دلم بخیال تو کم رسد پیوسته آب میزنم اندر فضای چشم
8 در رهگذار سیل فنا پایدار نیست زانرو فتاده است خلل در بنای چشم
9 کحل است خاکپای تو ای حوروش کز او دارد حسین خسته امید شفای چشم