- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حال دل با تو مرا اشک بصر میگوید راز پنهان من از خانه به در میگوید
2 سر زد از کوه مرا ناله ولی در گوشش گویی آهسته سخن لال به کر میگوید
3 در خم باده فتم تا نکشم ننگ خمار زانکه النار و لا العار پدر میگوید
4 حرف قحط است مگر باز به منبر واعظ از قضا و قدر و عالم ذر میگوید
5 بوالبشر یک غلطی کرد که شیطان تا حشر ذیحق است ار بد از افراد بشر میگوید
6 دست دادند به هم ریشه ما را کندند حال امروز به از تیشه تبر میگوید
7 این سخن گر بنویسند به زر جا دارد الحق عارف سخن سکه به زر میگوید