- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کنون ای سخن گوی بیدار مغز یکی داستانی بیرای نغز
2 سخن چون برابر شود با خرد روان سراینده رامش برد
3 کسی را که اندیشه ناخوش بود بدان ناخوشی رای اوگش بود
4 همی خویشتن را چلیپا کند به پیش خردمند رسوا کند
5 ولیکن نبیند کس آهوی خویش ترا روشن آید همه خوی خویش
6 اگر داد باید که ماند بجای بیرای ازین پس بدانا نمای
7 چو دانا پسندد پسندیده گشت به جوی تو در آب چون دیده گشت
8 زگفتار دهقان کنون داستان تو برخوان و برگوی با راستان
9 کهن گشته این داستانها ز من همی نو شود بر سر انجمن
10 اگر زندگانی بود دیریاز برین وین خرم بمانم دراز
11 یکی میوهداری بماند ز من که نازد همی بار او بر چمن
12 ازان پس که بنمود پنچاه و هشت بسر بر فراوان شگفتی گذشت
13 همی آز کمتر نگردد بسال همی روز جوید بتقویم و فال
14 چه گفتست آن موبد پیش رو که هرگز نگردد کهن گشته نو
15 تو چندان که گویی سخن گوی باش خردمند باش و جهانجوی باش
16 چو رفتی سر و کار با ایزدست اگر نیک باشدت جای ار بدست
17 نگر تا چه کاری همان بدروی سخن هرچه گویی همان بشنوی
18 درشتی ز کس نشنود نرم گوی به جز نیکویی در زمانه مجوی
19 به گفتار دهقان کنون بازگرد نگر تا چه گوید سراینده مرد