1 اکنون که سیاهی ای دل چون خورشید بیشت باید ز عشق من داد نوید
2 کاندر چشمی تو از عزیزی جاوید چون دیدهٔ دیدهای سیه به که سفید
1 ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات هستی درین آخر زمان این منکران را معجزات
2 هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم در هزل وجد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات
1 روی خوبت نهان چه خواهی کرد شورش عاشقان چه خواهی کرد
2 مشک زلفی و نرگسین چشمی تا بدان نرگسان چه خواهی کرد
1 از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب
2 بتم را عیش و قلاشیست بی من کار هر روزی خروش و ناله و زاریست بی او کار من هر شب