-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه خوی نازکت از غیر دیگرگون شود روزی نه این رشک از دل پر خون من بیرون شود روزی
2 به اندک گرمی اغیار دشمن گشتهای با من معاذ الله اگر این دوستی افزون شود روزی
3 ببزمت داشتم جامی بصد شادی ندانستم که از چشم بدم این باده در دل خون شود روزی
4 چو از آمد شد کوی توام برگ گلی نشکفت بکنج نامرادی خوشدلم تا چون شود روزی
5 بچشم کم مبین ای عیبجو اشک نیاز من که اندک اندک این آب تنک جیحون شود روزی
6 بمردن هم ندارد رستگاری عاشق مسکین دلا این نکته ات معلوم از مجنون شود روزی
7 کند قتل محبان در لباس آن ترک و می ترسم کزین خونهای پنهان دامنش گلگون شود روزی
8 ز بیم یار نفرین رقیبم بر زبان آمد فغانی این دعا شاید که بر گردون شود روزی