1 نه خاک توام به آدمی کردهٔ عشق نه مرغ توام به دانه پروردهٔ عشق
2 پس بر چو منی پرده دری را مگزین کآهنگ شناس نیست در پردهٔ عشق
1 زآتش اندیشه جانم سوخته است وز تف یارب دهانم سوخته است
2 از فلک در سینهٔ من آتشی است کز سر دل تا میانم سوخته است
1 هر زمانی بر دلم باری رسد وز جهان بر جانم آزاری رسد
2 چشم اگر بر گلستانی افکنم از ره گوشم به دل خاری رسد
1 کار گیتی را نوائی مانده نیست روز راحت را بقایی مانده نیست
2 زان بهار عافیت کایام داشت یادگار اکنون گیایی مانده نیست