ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار از کلیم غزل 538

کلیم

کلیم

کلیم

ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به

1 ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به آئینه را عریان تنی، از جامه زنگار به

2 غواص تا دم می زند گوهر نمی آید بکف گوهرشناس ار کس بود خاموشی از گفتار به

3 هر لب که بی آهی بود، کم از لب چاهی بود چشمی که نبود خونفشان از رخنه دیوار به

4 گر ذره کامل بود، به ز آفتاب ناقص است گر نیمه باشد خم ز می، زو ساغر سرشار به

5 سر رابود ربط دگر با می کدو شاید بود گر گنج قارون باشدت در رهن می دستار به

6 همت بطاقی نه کز آن، دستت نباشد نارسا پرواز چون کوته بود، صد بار از آن رفتار به

7 دلخسته هجر ترا، از وصل می باید دوا ای چاره ساز از برگ گل، مرهم بزخم خار به

8 کاری ز مستی در جهان بهتر نمی باشد ولی آنهم مکرر می شود، بیکاری از هر کار به

9 نتوان کلیم از وصل می دلشاد در غربت شدن گر می کشی داری هوس در خانه خمار به

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر