نه همین گرد ره شوق ز صرصر گذرد
1
نه همین گرد ره شوق ز صرصر گذرد
ریگ این بادیه چون برق هم از سرگذرد
2
دل دریا شود آتشکده داغ نهان
نسبت اشکم اگر در دل گوهر گذرد
3
آنکه رحمت کند آرایش دیوان گناه
صرفه آن است که از کرده ما درگذرد
4
تا دهد نامه مستان به فراموشی غم
بال موج قدح از بال کبوتر گذرد