- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه طاقتی که بماند دل من از طلبش نه جرئتی که شود تن روانه در عقبش
2 شبی به بستر من خفته بود و جان مرا نبود جرئت یکبوسه از دو لعل لبش
3 چرا روی ز پی او دلا بدین جرئت مگر تو غافلی از صلح و قهر بی سببش
4 نمود دعوی جرئت بعاشقی فرهاد که عشق کوفت سرش را بسنگ و گردابش
5 مشو دلیر بشیرین زبانی خوبان که هست خنده شیر از فزونی غضبش