-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نیست بیشور حوادث آمد و رفت نفس کاروان موج دارد از شکست خود جرس
2 باغ امکان را شکست رنگ میباشد کمال ای ثمر گر فرصتی داری به کام خویش رس
3 تا توانی پاس آب روی سایل داشتن خودفروشی های احسان به که ننمایی به کس
4 ای عدم آوازه قید زندگی هم عالمیست بیضه گر بشکست، چون طاووس رنگین کن قفس
5 مشت خونی هرزهگرد کوچهٔ زخم دلیم حسرت استاینجا به جز عبرت چهمی گردد عسس
6 دستگاه سفلهخویان مایهٔ شور و شر است خالی از عرض طنینی نیست پرواز مگس
7 چون به آگاهی رسیدی گفت و گوها محو کن نیست منزل جز بیابان مرگی شور جرس
8 بیغباری نیست هرجا مشت خاکی دیدهایم شد یقین کز بعد مردن هم نمیمیرد هوس
9 چون حبابم بیدل از وضع خموشی چاره نیست صاحب آیینه را لازم بود پاس نفس