نه از تیری که بر دل می‌زنی از فضولی بغدادی غزل 259

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

نه از تیری که بر دل می‌زنی چندین فغان دارم

1 نه از تیری که بر دل می‌زنی چندین فغان دارم سوی خود می‌کشی ای ناله از رشک کمان دارم

2 بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم

3 ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی پس از مردن ز یاران موافق چشم آن دارم

4 خدنگ اوست گر آورده چشم تر ز هر خاکی صف مژگان که من بر گرد چشم خون فشان دارم

5 طبیبم می کشد تیر از جگر اما نمی داند که من چون مغز صد تیر نهان بر استخوان دارم

6 فکندی دور چون تیرم ز خود زین بس محالست این که یابی گر بجویی چون نه نام و نه نشان دارم

7 غم لعلش که در دل می‌نهفتم فاش خواهد شد فضولی جان من آمد به لب تا کی نهان دارم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر