1 نه جز توام دگری در دل خراب گذشت نه بر زبان سخن کس به هیچ باب گذشت
2 چگونه پرتو گزینم به دل که پروانه برای خاطر شمعی ز آفتاب گذشت
3 هنوز رشک به من می برد فلک هرچند تمام عمرش با ماه و آفتاب گذشت
1 تابم بتن از طره ی پیچان تو افتاد چاکم بدل از چاک گریبان تو افتاد
2 گویند دلش نرم توان کرد به گریه کار دلم ای دیده به دامان تو افتاد
1 نظام دین و دینا قره العین رسول الله که اندر رای رفعت آفتابی بود و گردونی
2 به صد افسون به دست آورده بودش عالم فانی اجل ناگاه در خواب عدم کردش به افسونی
1 تا کی کنی آزار من زار شکسته آزردگی ای هست در آزار شکسته
2 بیهوده چه رنجم که زمن زود گذشتی زودی گذرند از بر دیوار شکسته